روزی روزگاری استاد پیری با شاگردانش در شهری زندگی می کرد. یکی از این روزها باهوشترین شاگرد کلاس با خودش اینچنین اندیشید که " چرا از استاد سئوالی نکنم تا نتواند جواب دهد! " بدین سبب به چمنزاری رفت تا پروانه ی زیبایی را شکار کند. بعد از گرفتن پروانه در کف خود نزد استاد کلاس رفته و پرسید :
به من بگوید که پروانه ای که در بین کف خود دارم زنده است یا مُرده؟!
شاگرد در همین زمان که منتظر جواب بود در ذهن خود چنین فکر کرد که اگر بگوید زنده است، او را خواهم فشرد و پروانه ی مُرده را خواهد دید و جوابش درست نخواهد بود، اما اگر بگوید مُرده است که فشارش نمی دهم و نشان داده که زنده است و باز جواب او اشتباه خواهد بود.
در همین افکار بود که استاد بدون مکث به اوجواب داد :
" همه چیز در دست شماست. "
شاگرد در همین زمان که منتظر جواب بود در ذهن خود چنین فکر کرد که اگر بگوید زنده است، او را خواهم فشرد و پروانه ی مُرده را خواهد دید و جوابش درست نخواهد بود، اما اگر بگوید مُرده است که فشارش نمی دهم و نشان داده که زنده است و باز جواب او اشتباه خواهد بود.
در همین افکار بود که استاد بدون مکث به اوجواب داد :
" همه چیز در دست شماست. "
بله عزیزان - همه چیز در دستان ماست. اگر چنین نبود، خداوند نمی فرمود : ایمان بدون عمل مُرده است! پس پیداست که عمل را ما باید انجام دهیم. شاد و پُر عمل باشید آمین heart emoticon
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر