۱۳۹۵ فروردین ۶, جمعه

مَثَل سامری نیکو


۲۵ روزی یکی از معلمین شریعت آمد و از راه امتحان از او پرسید: «ای استاد، چه باید بکنم تا وارث حیات جاودان شوم‌؟» ۲۶ عیسی به او فرمود: «در تورات چه نوشته شده؟ آن را چطور تفسیر می‌کنی‌؟» ۲۷ او جواب داد: «خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام قدرت و تمام ذهن خود دوست بدار و همسایه‌ات را مانند جان خود دوست بدار‌‌.» ۲۸ عیسی فرمود: «درست جواب دادی‌. این کار را بکن که حیات خواهی داشت‌‌.» ۲۹ اما او برای اینکه نشان دهد آدم بی غرضی است به عیسی گفت: «همسایه من کیست‌؟» ۳۰ عیسی چنین پاسخ داد: «مردی که از اورشلیم به اریحا می‌رفت، به دست راهزنان افتاد‌. راهزنان او را لخت کردند و کتک زدند و به حال نیم مرده انداختند و رفتند‌. ۳۱ اتفاقا کاهنی از همان راه می‌گذشت، اما وقتی او را دید از طرف دیگر جاده رد شد‌. ۳۲ همچنین یک لاوی به آن محل رسید و وقتی او را دید از طرف دیگر عبور کرد‌. ۳۳ پس از آن یک مسافر سامری به او رسید و وقتی او را دید، دلش به حال او سوخت‌. ۳۴ نزد او رفت، زخمهایش را با شراب شست و بر آنها روغن مالید و بست‌. بعد او را برداشته، سوار چارپای خود کرد و به کاروانسرایی برد و در آنجا از او پرستاری کرد‌. ۳۵ روز بعد دو سکّه نقره در آورد و به صاحب کاروانسرا داد و گفت: از او مواظبت کن و اگر بیشتر از این خرج کردی، وقتی برگردم به تو می‌دهم‌. ۳۶ به عقیده تو کدام یک از این سه نفر همسایه آن مردی که به دست دزدان افتاد به حساب می‌آید‌؟» ۳۷ جواب داد: «آن کسی که به او ترحم کرد‌‌.» عیسی فرمود: «برو مثل او رفتار کن‌‌.»
در منزل مرتا و مریم
۳۸ در جریان سفر آنها، عیسی به دهکده‌ای آمد و در آنجا زنی به نام مرتا او را در خانه خود پذیرفت‌. ۳۹ آن زن خواهری به نام مریم داشت که پیش پاهای عیسی خداوند نشست و به تعالیم او گوش می‌داد‌. ۴۰ در این هنگام مرتا به علت کارهای زیادی که داشت نگران و دلواپس بود‌. پس پیش عیسی آمد و عرض کرد: «خداوندا، هیچ در فکر این نیستی که خواهر من مرا رها کرده تا دست تنها پذیرایی کنم! آخر به او بفرما بیاید به من کمک کند‌‌.» ۴۱ اما عیسی خداوند جواب داد: «ای مرتا، ای مرتا، تو برای چیزهای زیادی دلواپس و ناراحت هستی‌. ۴۲ اما فقط یک چیز لازم است: آنچه مریم اختیار کرده از همه بهتر است و از او گرفته نخواهد شد‌‌.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر