وج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.»۶برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند:۷«چرا این مرد چنین سخنی بر زبان میرانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا میتواند گناهان را بیامرزد؟»۸عیسی دردم در روح خود دریافت که با خود چه میاندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین میاندیشید؟۹گفتن کدامیک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تخت خود را بردار و راه برو“؟۱۰حال تا بدانید که پسرانسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد...» - به مفلوج گفت:۱۱«به تو میگویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!»۱۲آن مرد برخاست و بیدرنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر