۱۳۹۴ مهر ۲۵, شنبه

لوقا ۵
۱۷روزی از روزها عیسی تعلیم می‌داد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود.۱۸ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تختی حمل می‌کردند. ایشان کوشیدند او را به‌درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند.۱۹امّا چون به‌سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تختش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند.۲۰چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!»۲۱امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر می‌گوید؟ چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟»۲۲عیسی دریافت چه می‌اندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟۲۳گفتن کدامیک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟۲۴حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد...» - به مرد مفلوج گفت - «به تو می‌گویم: برخیز، بستر خود برگیر و به خانه برو!»۲۵در‌دم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت.۲۶همه از این رویداد در شگفت شده، خدا را تمجید کردند و در حالی که ترس وجودشان را فراگرفته بود، می‌گفتند: «امروز چیزهای شگفت‌انگیز دیدیم.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر