كسي كه با من نان خورده است، به من خيانت ميكند.» شام آخر با اين جمله جاودانه شد. حواريون مسيح را دوره كردهبودند. «اين را به همه شما نميگويم. من تكتك شما را انتخاب كردهام و خوب ميشناسم.» عيسي از چه كسي سخن ميگفت؟ حواريون مات و مبهوت به چشمان يكديگر خيره شدند. پطروس به مسيح نزديك شد: «خداوندا، آن شخص كيست؟» ... و مسيح لقمهاي گرفت و در دهان يهودا گذاشت: «عجله كن و كار را به پايان برسان!» هيچكس منظور مسيح را نفهميد. پول دست يهودا بود و حواريون تصور كردند عيسي به او دستور داده است كه برود خوراك بخرد يا چيزي به فقرا بدهد.
يهودا برخاست و در تاريكي شب بيرون رفت. مسيح گفت: «وقت من تمام است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر